به گزارش خبرنگار مهر، شماره سی و نهم ماهنامه سهنقطه (مکتوب طنز [+ جد] فارسی) بهتازگی منتشر شده و روی پیشخان مطبوعات آمده است.
مکتوب طنز [+ جد] سهنقطه، کتابمجلهای است با رویکرد طنزِ جدی، به مدیرمسئولی امید مهدینژاد، که در قالب ماهنامه منتشر میشود. این شماره پروندهای است ویژه «زمستان سخت» شامل یادداشتهایی از تجربه و احساس آدمها از زمستان. چه در قالب سخت چه در قالب نرم! از احساس خوشایند افراد به دیدن سفیدی برف از پشت پنجره و استوری های اینستاگرامی همراه با قهوه و شومینه تا احساس تنفر برخی دیگر از ترافیک و راه بندان و لباسهای گلی. همچنین این شماره به «آدمهای برفی و برفهای نو تقدیم شده است.»
یوسفعلی میرشکاک، سیدعبدالجواد موسوی، سیداکبر میرجعفری، سیدمحمد صاحبی، علیه آینه، ور در این شماره مطالبی را به مخاطب ارائه دادهاند.
در این شماره مریم حسن نژاد از چرایی و چگونگی زمستان از روزهای ازل نوشته است و در ادامه آن را به زمستان سخت اروپا و جنگ اوکراین و پوشیدن زیر شلواری همیشگی پدرش در زمستان ربط داده است.«فقط پدرها بودند که سر زمستان یک گرمکن سفید شیری تو کرکدار از مغازه «گرمکن سفید شیری تو کرکدار پدرانهفروشی» میخریدند و آن را به تن خود میدوختند تا در طول زمستان گرم بمانند. موقع بیرون رفتن پاچههایش را در جوراب میتپاندند و با زیرشلواری گرم و نرمشان با خیال راحت به سر کار میرفتند، وقتی هم از بیرون میآمدند فقط شلوار رویی و (اگر شانس میآوردیم) جوراب را درمیآوردند و با گرمکن سفید تو کرکدار مثل پیژامه برخورد میکردند. لااقل به منظره جلوی چشم اعضا خانواده یک تنوعی نمیدادند.
در ادامه فاطمه خسروانی از خواب زمستانی و اسباب و وسایل گرمایشی برای گذران زمستان سخت گفته و همه را دعوت به خواب شیرین زمستانی کرده است. «خواب زمستانی سنت خودش را دارد و باید مانند یک مراسم مقدس برگزار شود. در این مراسم باشکوه آنچه اوجب واجبات است لحاف مادربزرگی میباشد. لحاف مادربزرگی لحافی است مخصوص که از مادربزرگ یا مادر مادربزرگ یا همینطور از یک مادری از آن تهمهها به شما رسیده است. این لحاف معمولاً با پارچه مخملی در مرکز آن و یک ملحفه گلگلی در حاشیه آن تولید میشود و بالغ بر دو تن وزن دارد. به طوری که پس از بیدار شدن زیر این لحاف به یک کورس خواب دیگر جهت ریکاوری احتیاج است. عده بیشماری از نوبها و نوعروسها مدعی هستند که یک آقای پیری یک جایی پیدا کردهاند که عین این لحافها را میدوزد و با نمونه مادربزرگی آن مو نمیزند. اینها ببخشید زر میزنند. هر چیز کت و کلفتی، مادربزرگی نمیشود. لحاف اصیل باید بوی مرگ بدهد.
محمدرضا زرورندی در یادداشتی به معایب و محاسن زمستان پرداخته و آنها را شرح داده است. در این یادداشت میخوانیم: «در زمستان سینگلها بیشتر از هر فصل سال درد میکشند. نگارنده خود این موضوع را با پوست و جانش درک کرده است. سوز سرما و برف و بوران توجه آنها را به درد بیشتر میکند. آنها با دیدن پست و استوریهای برف بازیها دو نفره، آب بینی را بالا کشیده و مثل آوارهها به برفها پناه برده و آدم برفی میسازند و روی معشوق را در صورت آدم برفی خیال میکنند.»
در این شماره برخی هم به خاطره بازی با زمستان پرداختهاند. مهدی شریفی از مهمترین و پررنگترین خاطرهاش در زمستان سالها پیش نوشته است: «چیزی به اختتامیه «دنیای دیوانه دیوانه دیوانه» نمانده بود و سوئیچ هنوز جایی توی برفها بود. تصمیم سختی بود ولی تا حدی توانستم بچهها را قانع کنم که «این که هر چهارنفرمون اسیر سوئیچ بشیم خیلی ضرر بزرگتریه، از اینکه فقط سه تامون اسیر بشن». این شد که تا آنها فکری به حال نجات پراید امیرآقا کنند، من رفتم لب جاده تا با ماشینهای گذری خودم را برسانم به خانواده فراهانی. برف بیشتر شد. زمستان میفهمد کجا و چطور خودش را هیولاتر کند. پس تا میبیند یک پسر هجده ساله محتاج وسیله نقلیه عمومی شده، پایش برسد ترافیکهای مدرس و همت غرب و نواب جنوب را هم باز میکند، خیابانها و جادهها را خلوت میکند و همه رانندهها را میفرستد خانه، تا کف پای آدم بسوزد. همین طور که سراشیبی جاده را توی برف پایین میآمدم دوباره شروع کردم به حرف زدن با گلشیفته: «تو میفهمی به خاطر دیدنت دارم چی میکشم؟»
از دیگر این مطالب یادداشت سیدمحمد صاحبی است با عنوان «آن سوی دیوار با جاناسنو». در این یادداشت میخوانید «آن دنیا خبری از یخبندان و سگلرز نبود. اگر هم کمی سرد بود از بیکفایتی آن دربان سگپدر بود که لاهای درِ این دنیا را با درزگیر نپوشانده بود و موجب هدر رفت انرژی شده بود. خیلی ستم است که دیگر توی بهشت پشم و پیل تنت کنی. ولی بجایش هیکلت گندهتر نشان میدهد. اما چه فایده؟ آنجا گنده به کار نمیآید. همه فیتنسکار و سیکسپک پرستند. آن جماعتی هم که گندهاند، مغزشان از جنس عدم است. آن دنیا خبری از زبانهی آتش و باسنِ سوخاری هم نبود. اگر هم بود جماعت فتیش از این دنیا سفارش داده بودند. آنجا دیگر فستفود ضرر نداشت اما لذت چرا. ساکی سگمستی نداشت اما سرخوشی چرا. مصرف وید ممنوع نبود اما کاشت و توزیعش چرا. یعنی میگفتند اوایل آزاد بوده ولی از وقتی که ورودیهای هشتاد و دو آمدهاند جرمانگاری شده. از یک دافِ مرفوع شنیدم که میگفت ورودیهای هشتاد و دو سوالهای نکیر و منکر را خریدهاند و روی کفن نوشتهاند.»
مهدی حاج علی محمدی در مطلبی به زمستان با نگاهی جامعه شناسایانه و فیلسوفانه پرداخته و نوشته است: «دومین خرده فرهنگ در حوزه مشق و مدرسه و سیستم آموزشی و نحوه تعامل ملت با آن در زمستان سرد است. قدیم ترها که ما دهه شصتیهای نمیرِ تمام نشدنی، کودکی مان را گذراندهایم این طور بود که مثلاً حداقل باید نیم متری برف میآمد تا اداره کل آموزش و پروش تصمیم به تعطیلی بگیرد. از آنجا هم که نه شبکه خبر داشتیم و نه بیست و سی، تا یکی یکی به مدارس زنگ بزنند و خبر تعطیلی را بدهند، رسیده بودیم به وسط-های زنگ آخر. وقتی هم از کلاسهایی که بوی نفت نیمه سوخته، همه را به حالت خلسه میبرد، میزدیم بیرون، تا رسیدن به خانه و رد شدن از کوچهها و خیابانهای تمام نشدنی، یکی دو تا دست¬ و پای شکسته تحویل منزل میدادیم که آن هم به تجویز بزرگترها، دست نمیزدیم تا خودش خوب شود. یعنی حضور در مدرسه یک بدبختی بود، مسیر رفت آمد مصیبتی دیگر. حالا بماند که در سالهای قبل از دهه شصت، میزان بارش برف در خیلی از شهرها به حدی بود که زنگ اول کلاس را میگذاشتند برای حفر تونل از در خانه تا در کلاس.»
همچنین در ادامه فاطمه فهیمی به زمستان طبقه بندی شده در جامعه پرداخته و از تاثیرش بر بچههای بالاشهر و پایین شهر گفته است: «کمکم با تغییرات آب و هوایی در شهرها، توسعه ساختمانها و امکانات، و شکل گرفتن گروهی بهاسم «بچه بالاشهری»، زمستان به دو قسمت پیشنمایش و پخش سراسری تقسیم شد. در قسمت پیشنمایش بارش برف از قسمت بالاشهر (محل سکونت بچه بالاشهری) آغاز میشود و در صورت صلاحدید دستاندرکاران، پس از گذشت چند ساعت به مرحله پخش سراسری در سطح شهر میرسد. مرحله پیشنمایش معمولاً پیش از اعلام از طرف اخبار رسمی کشور و شبکه خبر، در استوریها و پستهای بچههای بالا اطلاعرسانی میشود. عبارات «اینجا برف میآد دم خونه شما چی؟»، «کاش دلهامان مثل این برف سفید و بیکینه بود»، «مثل برف ناگهانی باش» و «برف نو، برف نو، سلام سلام» تأکیدی بر «من بچه بالامِ» به اشتراکگذارنده است. در این اشتراکگذاری، داشتن دمپایی روفرشی حولهای، ماگ حاوی یک مایع داغ برای بخار کردن لب پنجره یا بالکن، ویو به خیابان طویل برفی و بلد بودن مصرع اول شعرِ برف نو، صد امتیاز، خیلی زودتر از بقیه اطلاعرسانی کردن، صدوپنجاه امتیاز، اطلاع از اینکه شاملو اسم یک شاعر است دویست امتیاز و اطلاع از اینکه شاملو دیگر در قید حیات نیست، چرا باید هر پیجی به اسمش پیدا کردیم منشن کنیم؟، هزارودویست امتیاز دارد.»
در این شماره سیداکبر میرجعفری از رنج آدمی نوشته است. رنجهایی که بی ارتباط با حس و حال انسان در روزهای زمستان نیست و آنها را به هم گره زده است.«هر یک از ما اگر بخواهد فلاکتبارترین لحظات زندگی گذشته خود را بهیاد بیاورد، بیشک به یاد زمستان میافتد. مثلاً بنده که در خدمت شما هستم، تلخترین خاطرات زندگیام در زمستان رقم خورده است. فانوسی را تصور کنید که نفتسوز است. تا وقتی نفت دارد، نور و گرما هم دارد، اما همین که نفتش ته کشید، یک قطعه سرد و بیروح خواهد شد. کسی که سردش شده مانند فانوسی است که نفتش تمام شده است. زمانی سرما میتواند بر آدمی غلبه کند که انرژی آدمی ته کشیده باشد.
جدایی سرد است. تنهایی سرد است؛ پس شما هم دست کم یک روز سرد را درک کردهاید. اگر از خانه و خانواده جدا نیفتادهاید، اگر سردی جدایی را نچشیدهاید، حتماً سردتان شده است.»
از مطالب خواندنی این شماره یادداشت ابراهیم افشار در مورد آدمهایی است که به نوعی مرگ و زندگی شأن به زمستان گره خورده بوده است و از آنها یاد کرده است: «اجل بدون کوچکترین امکاناتی، عاشق شناسایی کوهستانها و قلههای ناشناخته ایران بود. گاه با کرایه قاطری، چندماهی را در حومه کوههای دوردست، سفیل و سرگردان بود تا به مطالعه و شناسایی ارتفاعات شاخص کوهستانی بپردازد. جناب اجل معتقد بود کسی که پا بر عرصه طبیعت و کوه مینهد، میهمان طبیعت است و به حریم گلها و جانوران پا گذاشته است، پس موظف و ملزم است تا آن حریم را محترم بشمارد و آرامش طبیعت را خدشهدار نکند. اجلخان به تنهایی و با کولهپشتی که خود از پوست گوسفندان درست کرده بود چهارصد قلّه از کوههای غرب کشور را صعود کرد. محمود اجل همیشه و در حین آموزش همنوردان و رفقای کوهنوردش، آنها را از ترس برحذر میداشت و فریاد میزد که: «نترسید، اجل بالای سر شماست.»
در ادامه محسن فراهانی با تنفری که از زمستان و سختیهایش دارد از خوانندگان خواسته است تنها به وجه اینستاگرامی زمستان توجه نکرده و روی دیگر سکه راهم ببینند: «زمستان برای آن تیتیش مامانی بالاشهری قشنگ است که سرتاسر حیاطشان برف مینشیند و خودشان از پشت دیوار شیشهای اتاق و کنار بخاری گرم و نرم به برفها نگاه میکنند و اگر بخواهند برف بازی کنند یک بطری روسی بالا میروند و وقتی گر گرفتند میروند داخل حیاط و اصلاً سردشان نمیشود. هر وقت هم از سفیدی برف و سوز زمستان خسته شدند، جمع میکنند و میروند کیش، قشم، دوبای. زبانم لال، زبانم لال اگر خدای ناکرده درگیر بیماری سرماخوردگی هم بشوند، جناب دکتر پرهام فوق تخصص جراحی مغز میآید منزل و دو تا دگزا میزند چپ و راست و میرود.»
در بخش نیمخط نیز نفیسه رحمانی به سختترین زمستان ایران در سال ۱۳۵۰ و زمستانهای سخت دیگر نقاط دنیا اشاره کرده است: «خدایا برف بس است. این تیتر روزنامه اطلاعات در نخستین روزهای برفی سال ١٣۵٠ است. برفی که از شب دوم بهمن ١٣۵٠ شروع شد و تا از بین رفتن شرایط بحرانی و برگشتن شهرها به حالت عادی بیست و یک روز زمان برد. در بخش مهمی از این تاریخ، اعلیحضرت به همراه شهبانویشان در هتلهای گرم سوئیس تشریف داشتند و یک وقتهایی هم برای اسکیبازی، با تمام تجهیزات بیرون میآمدند که خدایی نکرده بینی مبارک یخ نکند و اوضاع مملکت زیرورو نشود. حالا مردم زیر برف خفه شدند؟ به لبه دون دون شده یقه اسکی مبارک.».
«بارش خفن بیست و نه متری برف اگر در شهر رخ میداد، کاخ سفید را بیش از هفت متر زیر برف مدفون میکرد و دیگر استاد حسن عباسی و رائفیپور را برای ایدهپردازی فتحالفتوح کاخ سفید انقدرها به زحمت نمیانداخت. حیف شد. مناطق شمالی آمریکا؛ آلاسکا، بریتیش کلمبیا، واشنگتن و اوریگون سردترین و برفگیرترین مناطق این کشور هستند و در بسیاری از نقاط برفگیر نیز ایستگاههای هواشناسی وجود ندارد که آمار دقیقی از این بارشها به ما بدهد. خلاصه نبود همین ایستگاهها صحت سنجی و ثبت رکورد درباره این موضوع که در کدام منطقه بیشترین برف باریده را سخت میکند. اما خلاصه داستان از همین قرار بود که برایتان گفتم.»
در بخش پایانی ماهنامه با عنوان این روزها یوسفعلی میرشکاک در یادداشتی با عنوان «آه اگر در توان من بود» به توصیه جوانان برای دل نبستن به غربیها، سید عبدالجواد موسوی در یادداشت دیگری با عنوان «این روزها نمیگذرد از خوف و رجای روزهایی که در حال گذراندنیم و احسان حسینی نسب نیز به «ملی شدن اینترنت و دیدن رنج آدم ها» پرداختهاند.
این ماهنامه با قیمت ۱۲۵ هزارتومان عرضه شده است.
نظر شما